بسم الله الرحمن الرحیم


ایستادی چونان قلّه های سرافراز، آنسان که کوهها
به پای استواریات، سر در خویش فرو بردند و به دره های عمیق، شرم ریختند!
زمین طنین گامهایت را هنوز در خویش حس می کند؛ گامهایی که رعشه بر جان دشمن
می افکند. تو از کدام قبیله بودی که دل به قبله دوست دادی و در نمازی
خونین، بالهای قنوت برگشودی و پرواز در ملکوت رستگاری را به تجربت نشستی؟!
ای سرو سرفراز! به حیرتم که کدام تیر- از تبار شکست – توانست تو را بر خاک
افکند؟! اینک، واژه هایم با زبان بی زبانی با تو سخن می گویند و از تو می
خواهم که بر من حمدی بخوانی که تو زنده ای و من مرده. می دانستم روزی تو
خواهی آمد، بر کوچه دل قدم خواهی نهاد ومن تمام احساسم را فرش راه تو می
کنم.
- ۰ نظر
- ۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۸