روحانیت ؛ انقلاب ودفاع مقدس

روحانیت ؛ انقلاب ودفاع مقدس

سه وظیفه عمده روحانیت ازنگاه مقام معظم رهبری مدظله العالی :
«هدایت فکری و دینی»
«هدایت سیاسی و بصیرت افزایی»
«راهنمایی و حضور در عرصه خدمات اجتماعی»

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۶ آبان ۹۷، ۱۷:۰۸ - 00:00 :.
    تسلیت

پاییز خونین کرمانشاه در سال1361

جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۱۴ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

پاییز خونین کرمانشاه در سال1361
شهیدی دیگر با اقتدا وبا تأسی کردن بر مولایش علی علیه السلام ، نخستین شهید محراب درتاریخ اسلام، به دیدار معبود شتافته است.همه جای ایران اسلامی غرق درماتم وتأثروتألم است.همه درحال تسلیت گفتن به آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ونایب برحقش حضرت امام خمینی هستند.ایران سیاه پوش است وازهمه عزادارترکرمانشاه است که سالیان سال ازنعمت وجود یکی ازسلاله پاکان روزگار بهره مند شده ودردین داری وگزاردن نماز به او اقتدا کرده است. درچنین شرایطی زنگ تلفن آقای موحدی کرمانی به صدا درمی آید .واو می بایست، در کنارهمه مسؤولیت هایش، بار سنگین مسؤولیت شهید بزرگوار اشرفی اصفهانی را به دوش بکشدوجای خالی اورا درمحراب خونین کرمانشاه پرکند...
امام جمعه شهید کرمانشاه(شهید آیت الله اشرفی اصفهانی) از زبان نخستین جانشینش
گفتگو با آیت الله محمد علی موحدی کرمانی
امروز که سال ها از آن ایام غم بارمی گذرد، به محضر این عالم ربانی ومبارز ارجمند رسیده ایم تااوراق خاطرات را با یکدیگر مرور کنیم وحاصل را در اختیار شما بزرگواران قراردهیم:
حاج آقا،درمورد شهید بزرگواراشرفی اصفهانی واین که بعد ازشهادت این بزرگوار حضرت امام،جناب عالی را به امامت جمعه درکرمانشاه منصوب فرموده ند، صحبت بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم.اولاً این که ما این شهادت جان سوز را فراموش نمی کنیم که همه دل ها را جریحه دار کرد .خداوند این شهید عزیز رابا حضرت سیدالشهدا (ع) محشور کند.عرض کنم که هنگام شهادت ایشان،من نماینده مجلس اول بودم ازکرمان؛البته فقط دردوره اول نماینده کرمان بودم ودردوره های بعدی نماینده تهران شدم.من در مجلس بودم که تلفن مجلس زنگ زدوآمدند به من اطلاع دادند که ازدفترحضرت امام با شما کاردارند. رفتم ودیدم که خدارحمت کند، مرحوم حاج احمد آقا، به من گفتند برنامه ونظر امام براین است که شما بعدازشهادت آقای اشرفی اصفهانی به کرمانشاه بروید وامام جمعه آن جا باشید تاجای آن شهیدخالی نماند.من با توجه به این که نمایندگی مجلس خودش مسؤولیت سنگینی است وکارزیادی دارد وآن جا،مخصوصاً منطقه غرب، هم خیلی مسأله داراست وهم کارزیادی دارد وجمع کردن این دوکار مشکل است تا من به هردو بتوانم رسیدگی کنم.
به حاج احمد آقا گفتم اگر امام امر می کنند، من امتثال می کنم وچاره ای جز امتثال امرندارم. اما اگراختیار را به خودمن واگذار می کنند، اجازه دهید که از رفتن به آن جا معاف باشم.مرحوم حاج آقا گفتند:"امام برنامه شان هیچ گاه این نیست که امرواجبارکنند،ولی دوست می دارند که شما بروید."گفتم همین برای من کافی است، اگر هم امام دوست دارند که من بروم، می روم ورفتم.چند روزی آیت الله جنتی درکرمانشاه بودند که من وارد آن جا شدم وروحانیت ومردم شهراستقبال گرمی از ما کردندورفتیم ومشغول به کار شدیم.

به صورت توأمان به عنوان نماینده حضرت امام وامام جمعه کرمانشاه مشغول به کارشدید؟
 

ظاهراً عنوان نماینده حضرت امام هم درحکم قید شده بود.آن چه در ذهنم مانده این است که حالا شاید با اندک تغییری امامت جمعه قطعی بود.عرض کنم که برنامه من این بود که ده روز درآن جا می ماندم تامسافر نباشم وبتوانم نماز جمعه را بخوانم وبعد به تهران می آمدم ومدتی نیز درتهران بودم وبه کارهای مجلس می رسیدم.

وقت می کردید که کارهای مجلس راتمام و کمال انجام دهید؟
 

بله، اما خیلی سخت بود. به همین سبب وقتی که دیدم که نه می توانم نماینده خوبی باشم ونه می توانم امام جمعه خوبی باشم. وهردوکار،به طورناقص انجام می شود،خدمت امام مکاتبه کردم وگفتم که من تا به امروز امتثال امرمی کردم وحالا،درصورت امکان،کس دیگری را برای امامت جمعه معرفی بفرمایید که ظاهراً پذیرفته نشد. روحانیت منطقه به شدت علاقه مند بودند تامن درآن جا باشم ونامه هم می نوشتند به امام ودرخواست می کردند که به فلانی دستوردهید تابماند.درهرحال من دوسال وخرده ای ماندم وباید بگویم که روحانیت آن جا خیلی گرم وصمیمی بودند وهمکاری می کردند ومرتب به نماز جمعه می آمدندمن تشخیص دادم که مردم آن جا نیزگرم، صمیمی ،مهربان،باوفا،مقاوم وانقلابی هستند.
خب،آن منطقه،منطقه جنگی بود ودوران هم دوران دفاع مقدس، مرتب مردم به جبهه می رفتند ودرجنگ شرکت می کردند وازجبهه مجروح وشهید می آوردند وما هم به سراغ مجروحان می رفتیم واز آن ها عیادت می کردیم،عرض ارادتی هم به شهداءمی کردیم.من خاطرات زیادی از مدتی که در آن جا بودم ،دارم.

ازخاطرات تان بیش تر بگویید.
 

بیش ترین خاطراتم مربوط می شودبه حملاتی که صدام معلون به آن جا می کرد.یادم هست که یک شب،استان داروقت کرمانشاه، آقای کهزادی، به منزل ما آمد وگفت من اطلاع موثق دارم که صدام تصمیم دارد امشب دوتا موشک به شهر کرمانشاه بزند.به نظرم پیشنهاد می کرد یا حداقل انتظارداشت که من از شهر بیرون بروم تاآسیبی نبینم.گفتم نه، مابا مردم هستیم وجدا نیستیم، هراتفاقی که برای مردم افتاد،اگر برای ما هم بیفتد،مشکلی پیش نمی آید.
خلاصه آن جا ماندیم وساعت حدود یازده شب بود که یک دفعه شهر تکان خورد.ما فرستادیم تحقیق کردند گفتند که الحمدالله، موشک به جایی خورده که کسی درآن جا ساکن نبوده وزمین خالی بوده وفقط زمین را گودکرده است.خدارا شکر کردیم، ولی حدود یک ساعت به اذان صبح دیدیم که بازهم شهر تکان خورد. دوباره دوستان را فرستادیم ورفتند وتحقیق کردند وگفتند بله، یک موشک به منطقه ای مسکونی خورده است وخیلی ها زیرآوار مانده اند. نیروها هم مشغولند تا انسانهای زنده،مجروح یا به شهادت رسیده را از زیر آوار بیرون بیاورند. ما هم بی درنگ به آن جا رفتیم.
صحنه دل خراشی بود، مثلاً می دیدیم که عزیزی را که شهید شده یا هنوززنده است، دارند با بیل وگلنگ از میان خاک هاوزیر آوار بیرون می آورند.گاهی پاهای شخص بیرون بود، اما سروبدن اوزیرآوارمانده بود.درعین حال، با این همه ضربات وبمب ها وموشک هایی که صدام می زندوبه منطقه کاملاً آسیب می رساند، مردم با روحیه های خوبی که من می دیدم؛ دربرنامه های انقلابی ونمازجمعه شرکت می کنندوفوق العاده مقاوم بودند. حالا می خواهم از بعضی خاطرات که نشانه مقاومت مردم آن جاست عرض کنم: یک بار، خبردادند که تعدادی مجروح ازجبهه آورده اند وما هم به عیادت شان رفتیم.یک اتاق بود که چند تخت داشت وچند مجروح درآن جا بستری بودند.یک تخت وسط اتاق قرارداشت ودوستان همراه،من را راهنمایی می کردند که از مجروح بستری در آن تخت هم دیدن وعیادت کنم.من از دور که نگاه کردم، کسی را روی تخت ندیدم.فقط یک پتو دیدم که پهن شده بود.گفتم که کسی روی تخت نیست، گفتند زیرپتوبود واصلاً به چشم نمی آمد که انسانی زیر آن پتوباشد.اوسرش را زیر پتوکرده بود ووقتی ما رفتیم، سرش را بیرون آورد.
احوالش را که پرسیدیم، همراهان ما گفتند این عزیزسنش کمتر از پانزده سال یا حدود پانزده سال است وحالا نه دست داردونه پا؛هردودست وهردوپایش قطع شده است.خب،من هم خیلی ناراحت شدم.با کمال تعجب، وقتی ناراحتی من را احساس کرد، اومرا دلداری می داد.گفت:"فلانی ،چیزی نشده است.من،شرمنده وناراحتم که چرا قبول نشده وردشده ام." این حرفش تعجب مرا بیش تر کردوگفتم چه گونه ردشده ای؟ اشاره کردبه عکس بالای سرش که متعلق به برادرشهیدش بود.گفت:"اوقبول شد که شهید شد،ولی من زنده مانده ام ومعلوم است که خداوند مرا قبول نکرده است."
مردم کرمانشاه،این طور روحیه های عجیبی داشتند.البته این روحیات فقط منحصر به آن جانبود،بلکه،به لطف خدا، سراسرکشوراسلامی این گونه بود وبه سبب این مقاومت ها وایستادن ها ،خداوند مردم مارا یاری کردوالحمدالله رژیم منحوس صدام-این عنصر ننگین وکثیف -رابه سرنوشتی که مستحقش بود،رساند.

حاج آقا،سؤالی که دارم این است که شما وقتی وارد کرمانشاه شدید، جایی بود که یکی ازپنج شهید محراب درآن جا به شهادت رسیده بود.وشما دقیقاً درهمان فضا نماز می گزاردید ومردم به شما اقتدا می کردند؛ آن هم درشرایط جنگی.ازآن فضایی که بعدازشهادت شهید محراب اشرفی اصفهانی برآن جا حاکم بود، چه چیزهایی به خاطرتان می آید؟
 

من آن چه ازآن فضا یادم می آید، همین گرمی وهیجان مردم وروحیه مقاومت درآن هاست.
البته مردم داغدار،متأثروغمگین بودند، ولی با تمام این ها مقاوم بودندوایستادگی می کردند.
به هرحال ایشان سال های زیادی درآن جا زندگی کرده بودندومردم انس والفتی با ایشان داشتند وشما رفته بودید تا جای خالی آن شهید را پرکنید.این روحیات چه چیزهایی برای شما داشت؟ مثلاً نگاه های مردم واین که با همان دیدی که به آیت الله اشرفی اصفهانی می نگریستند، به شما هم نگاه می کردند وازآن به بعد باید با شما درد ودل می کردند ومسائل شان را مطرح می کردند.
همین طوربود.البته مشکل درآن جا زیادبود، چون منطقه جنگی بود .وخیلی ها که دراطراف آن جا آسیب دیده بودند، به شهرکرمانشاه آمده بودند.مشکلات، مراجعات ودرخواست هازیاد بود.من یادم هست که یک روز، به گمانم عید فطر بود وما می خواستیم نماز عید بخوانیم. جمعیت آن قدرعظیم بودکه من یادم هست، درهمان روز،برادرعزیزمان ناطق نوری وارد کرمانشاه شده بود.حالابه چه مناسبت بود؟ این که من از ایشان دعوت کرده بودم یا چیز دیگری بودکه شاید می خواستند به جبهه بروند،آن مناسبت چندان یادم نیست. یادم می آید که وقتی ایشان پیش من آمد، گفت که چه خبراست؟ این جمعیت برای چه جمع شده اند؟ گفتم این ها همه برای نماز جمع شده اند.انگار که شهر تکان خورده بود وهرچه موج می زد،جمعیت بود.

درواقع شهید اشرفی اصفهانی اثر واقعی خود را،هم درآن بیست سال زندگی درکرمانشاه وهم بعد ازشهادتش ،برمردم گذاشته بود؟
 

بله،البته خدا رحمت شان کند، این طور که دوستان نقل می کنند،ایشان مرتب به جبهه می رفتند ومایه آرامش عزیزان جبهه بودند، به آن ها دلداری می دادند ورزمندگان با ایشان انس می گرفتند.ما هم که درکرمانشاه بودیم، وقتی به جبهه می رفتیم، رزمندگان به طورعجیبی مثل پروانه به دورمان می ریختند.یادم هست که وقتی که ازماشین پیاده می شدم ومی خواستم به نزد این عزیزان رزمنده که درسنگرها ومخفی گاه ها بودندبروم،به محض این که به آن ها اطلاع داده می شد.که امام جمعه کرمانشاه آمده است، به بیرون می آمدند.وبه دورما جمع می شدند.هروقت هم که محافظان مامی خواستند جلوی شان را بگیرند، ما می گفتیم جلوی شان را نگیرید،بگذارید بیایند. تا آن ها را ببوسیم.
فضای جبهه ها خیلی گرم بود.هم درزمان قبل از شهادت شهید محراب وهم بعدازشهادت ایشان،جبهه خیلی فعال بود.من از خود جبهه خیلی خاطرات دارم. مثلاًدرجبهه عزیزی رادریک بعد ازظهری می دیدیم که یک کوزه آب دردست داشت.این کوزه آب راقاعدتاً باید خودش نگه می داشت تا گاه گاهی که تشنه اش می شود از آن استفاده کند، امام مدام اصرارمی کردکه ماهم از آن آب بخوریم.یک مختصر غذایی هم داشت وخیال می کرد که ما گرسنه ایم، می خواست به ما تعارف بکند.
با وجود آن مشکلات، آن ها می ساختندودرجبهه هامقاومت می کردند. دردل شب، وقت سحر،صدای ناله همه شان را می شنیدم که از خواب بیدار می شدند.و مشغول نمازبودند ودرسجده دعا می کردند که خداوند شهادت را نصیب شان کند."اللهم ارزقنی شهادت فی سبیلک" می گفتند وروحیه عجیبی داشتند.فضای جبهه خیلی معنوی ونورانی بود، ما لذت می بردیم وقتی توفیق نصیب مان می شد.وبه آن جا می رفتیم.واقعاً که مردمان ایران،انسان هایی خوب، مقاوم دوست داشتنی هستندوبه سبب همین روحیه های خوب هم، الحمدالله،خداوند مردم این کشورابه خودشان وانگذاشته است وهر کس درهر کجا با خداوند ارتباط داشته باشد، خداوندبا او ارتباط بیش تری خواهد داشت ویاری اش خواهدکرد.
دوست داریم بدانیم که وقتی شما درهمان محرابی که شهید اشرفی اصفهانی درآن جاشهید شده بود قرار می گرفتید، هربار که وضو می گرفتید ورهسپارآن جا می شدید،چه شرایط معنوی ای راازسر می گذراندید؟ قطعاً هرباراین فکرها به ذهن شما هم می آمد- جدای ازاین که درآن سال ها روحانیت درجاهای دیگر هم، همیشه، درمعرض تهدید منافقین بودند، شماهم آدم ویژه ای بودید که درهمان سال هایی که امام خمینی وملت مسلمان واین نهضت ما فقط درمحراب ،پنج شهیدبه خداوندتقدیم کرده بود،شما همیشه جزو آن آدم هایی بودید که در آن دوسال واندی - به خصوص درمحراب کرمانشاه- درآستانه شهادت قرارداشتید.ازآن لحظه ها وروحیات ویژه تان تعریف کنید.
خب،اول این که طبیعی بود که ایشان، قبل از شهادت، به مسجد جامع می رفتندونماز می خواندندومن هم باید به همان مسجد می رفتم ودرهمان محراب نماز می خواندم .علی القاعده،خیلی بعید بود که من خاطره شهید اشرفی اصفهانی رادرآن جا فراموش کرده باشم.ویادم نباشدوهمیشه به یاد آن شهید عزیز وبزرگوار بودم. من هم فکر می کنم که ما باکی ازشهادت نداشتیم وهمواره آرزوی ما هم شهادت بوده است، ولی خوب دوستانی که محافظ مابودند،خیلی سعی می کردند که از ما محافظت ومراقبت کنند.
یادم هست برادرمان آقای محسن رضایی که آن وقت فرمانده سپاه بودند،یک باربه کرمانشاه آمدند وعازم جبهه بودند.به ایشان گفتم که این نیروهایی که برای حفاظت ازمامنظور کرده اید خیلی زیاد هستند، نصف شان را بردارید تااین قدر نیرو صرف مراقبت ازما نشود.ایشان پرسید:"تعداشان چه قدراست؟" گفتم دوازده نفر.گفت:"تازه این تعداد کم است ،بایدآن ها را زیادکنید وحداقل هفده نفرباشند". درهرحال، آن ها درحفاظت ازماخیلی سعی می کردند وبه ما خیلی لطف داشتند.بنده به دنبال این نبودم که چند نفر مشغول ومراقب من باشند، ولی حسن ظن آن ها براین استوار بودکه مارا حفظ کنند ونگه بدارند.

با این روحیه ای که داشتید وهمواره منتظر شهادت بودید،نمازهای تان چه رنگ وبویی پیدا می کرد؟
 

خب،ما امیدواریم همیشه نماز را با توجه بخوانیم؛هم آن وقت وهم حالا. معتقدم اگرنماز بدون توجه وبدون زمزمه واقعی با خدا باشد،نماز نیست وفایده ای نداردوآدم را رشد نمی دهد.نماز باید حتماً با نورو صفا توأم ودرحکم معراج مؤمن باشد.ماامیدواریم که خداوند این طور چیزها را نصیب ماهم بکند.
حاج آقا،درمورد فرهنگ غنی ودیرین وریشه دارشهدای محراب که دردین مبین اسلام ازمولای متقیان حضرت علی(ع) شروع می شود وفقط درانقلاب اسلامی تعداد این شهدا به پنج نفر می رسد، این مسأله راهم از نظرخودتان بیان کنید.
خب،این هم یکی از برکات انقلاب است .معتقدم که شهدای محراب نه تنها خون شان روی زمین ریخته نشد، بله خون آن ها به جامعه ترزیق شدوجامعه را زنده کرد.وقتی که مردم نگاه می کنند،می بینند که چنین عزیزانی با چنین سطوح بالایی از معنویت ،علم ودانش دراین راه شهید شده اند، این عشق به شهادت طبعاً به مردم ماهم سرایت می کندوامیدواریم که ان شاءالله ما هم ششمین آن ها باشیم ومرگ مان به صورت طبیعی نباشد، بلکه به صورت شهادت درراه خداباشد.

درهرحال همان طوری که مرحوم شهید آیت الله مطهری- رضوان الله تعالی-علیه فرمود: "این خون ها به بدنه جامعه تزریق وباعث حیات آن ها می شود وحیات ادامه پیدا می کند وجای هیچ نگرانی ای نیست وجای خوشحالی هم هست؛ اگر شهادت نصیب کسی بشود."شناخت تان از شهید اشرفی اصفهانی چه قدربودواصلاً آیا هیچ گاه با ایشان دیدار ومراوده ای داشتید؟
 

البته شهید اشرفی اصفهانی که درکرمانشاه بودند،شخصیتی بودند که نمی شد مثل من نسبت به ایشان آشنایی نداشته باشد، اما ازنزدیک ارتباط چندانی با ایشان نداشتم،جزاین که یادم هست یک سال ایشان به تهران آمدند وخدمت شان رسیدیم.

درچه سالی؟ آیا قبل ازانقلاب بود؟
 

یادم نیست، فکر کنم قبل ازانقلاب بودکه به تهران آمدندودرمنزل آقا زاده شان بودند وما هم که مطلع شدیم به دیدن شان رفتیم .یک اتاق کوچکی بود،همان حجره با معنویتی که ایشان درآن نشسته بودندودرلحظاتی که ما با ایشان بودیم، واقعاً مجذوب اخلاق ومعنویت شان شدیم.

ایشان صحبتی هم کردند؟ با ایشان نماز خواندید؟
 

نمازنخواندیم،فقط یک دیدار معمولی بود، اما صحبت هارا یادم نیست که ایشان چه گفتند وما چه گفتیم.

وقتی ازنزدیک با شهید محراب دیدار کردید، چه شخصیتی به نظرتان رسیدند؟
 

بدیهی است که همین که ما به آن خانه کشیده شدیم وعشق دیدن ایشان را داشتیم، همین یک دلیل کافی است که از ایشان یک چهره معنوی،روحانی،پاک،زاهد وانقلابی درخاطرمان بودوهمه این چیزها رادرایشان به عینه مشاهده کردیم.

ایشان را فقط همان یک بار دیدید؟
 

اگر بازهم دیده باشم،به یادم نمی آید.

جایگاه ایشان رادربین روحانیت، به ویژه شهدای معظم این قشرعزیزودوست داشتنی،چگونه می بینید؟
 

بدیهی است که نه تنها ایشان، بلکه کلاً شهدای محراب جایگاه رفیعی دارند. این شهداهمه،به قول شما،درتداوم حرکت امیرالمومنین (ع) هستند که اولین شهید محراب، آن بزرگواربودند واین ها هرکدام درجای خودشان شخصیت های بزرگ وعظیمی بودند، هم آیت الله اشرفی اصفهانی درکرمانشاه وهم مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی درتبریزی، آقای دستغیب درشیراز وآقای صدوقی دریزد،هرکدام از این بزرگواران دراستان خودیک رکن بودند، ملجأ وپناه مردم ویاران نزدیک حضرت امام بودند. من وقتی درنجف بودم، با مرحوم شهید آیت الله مدنی خیلی مأنوس بودم.
یادم هست که یک باربه منزل ایشان رفتم.حالا به چه مناسبت؟ یادم نیست.ایشان ازمن پذیرایی کردند،من گفتم که مزاحم نباشم، گفتند:"نه،ما همان چیزی را که درمنزل داریم،برایت می آوریم."وروایتی هم برای من خواندند. آن روایت این بودکه کسی امیرالمؤمنین (ع) رادعوت کردوحضرت به منزل ایشان رفتند، اما قبلش فرمودند:"من به این شرط آمده ام که اولاً از بیرون چیزی برای من نیاورید وهرچه در خانه هست،همان را بیاوریدودوم آن که آن چیزی راهم که دارید برای ضیافت بیاورید.سوم این که لاتضعف بالعیال؛ از پذیرایی من، به عیالت هم آسیب نرسانی که غذای آن ها را بخواهی برای من بیاوری."بعد،حضرت دیدند که آن مرد نگران شده است.پولی داشت خواست بیرون برود تا چیزی بخرد وناراحت بودندکه آن مرد از بیرون چیزی بخرد.فرمودند:"اگر بخواهی پولی برای خرید قرض بکنی صحیح نیست، ولی اگر خودت داشته باشی وبا همان خرید کنی اشکالی ندارد." شهید را خدا رحمت کند، این روایت راهم درهمان منزل شان برای ما گفتند؛ برای دلداری واین که زحمتی برای شان نیست.
یک باردیگرهم درسفری داشتیم با پای پیاده به کربلا مشرف می شدیم.نوعاً علما به آن جا می رفتند، من جمله آیت الله شهید مدنی هم بودند. مادرابتدا از هم جدا بودیم،بعداً نزدیکی های کربلا به هم ملحق شدیم.خدا رحمت کند،مرحوم حاج شیخ احمد کافی هم با شهید مدنی بود.به هرحال ازحضرت آیت الله صدوقی خیلی خاطره داریم ودرداستان زلزله کرمان ایشان خیلی نقش مؤثری داشتند.می خواهم بگویم که هر کدام از این شخصیت هایی بودند که درجامعه رکن وملجأ وپناه مردم محسوب می شدند، چنان که شهید اشرفی اصفهانی با سخنرانی اش می توانست یک استان کرمانشاه را تکان دهد.

حرف آخر
 

ازخداوند متعال برای همه این شهدای بزرگوار،علودرجات مسألت می کنم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44


/ج/راسخون


  • ۹۳/۰۸/۱۶
  • مجتبی دهقان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی